شهید عباسعلی ناطق نوری/ قهرمان بیچون و چرای مبارزات انقلابی
شهید «عباسعلی ناطق نوری» قهرمان بیچون و چرای مبارزات انقلابی مردم غرب تهران است. شرکت مستمر او در جلسات مذهبی از مهمترین برنامههای مبارزاتیاش بوده و هنوز هم سخنان و فعالیتهایش در مناطق امیریه، باغفیض، کن، ونک، حصارک، سهراه آذری و برخی مناطق محروم شهر تهران در اذهان و خاطرهها باقی مانده است. حاج «شجاع» از معتمدان محله باغفیض از نخستین روزهای آمدن عباسعلی به باغفیض خاطره شیرینی دارد. او میگوید: «مرحوم آیتالله شمس زمان انقلاب یکی از پیشنمازهای باغفیض بود. هرچند محل زندگیاش در کن بود و به کنیها خیلی کمک کرد، اما دلبستگی خاصی به باغ فیض داشت و مردم هم خیلی دوستش داشتند.
در توصیف انقلابی بودن این مرد فقط همین را میتوانم بگویم که رساله امام(ره) پیش و پس از انقلاب از دستش نیفتاد. قبل از آنکه عباسعلی ناطقنوری به باغفیض بیاید، محل اصلی تدریسش کن بود. او کلاسهایی را در خانه یا مسجد برگزار میکرد و تفسیر قرآن و درس سیاست به مردم میداد. بعدها آقا شمس او را به باغ فیض آورد تا در این محل هم جلسه داشته باشد. زمانی که آقا شمس او را آورد، عبایش را روی دوش عباسعلی انداخت. این کارش نشان میداد که چقدر به این مرد ارادت دارد. از آقا شمس پرسیدم: حاجی! این آقا امام(ره) را قبول دارد؟ مرحوم آیتالله شمس لبخند زد و گفت: ایشان از فداییهای امام(ره) هستند.»
شهید حبیبالله روستایی/ از فعالان انقلابی غرب تهران
شهید «حبیبالله روستایی»، از فعالان انقلابی غرب تهران، نقش مهمی در جلوگیری از انحراف دینی و مذهبی جوانان در دوران انقلاب اسلامی داشت. مرحوم آیتالله مهدویکنی در خاطرات خود در مورد این شهید بزرگوار مینویسد: «من هیچوقت در جلسات آنها [انجمن حجّتیه] شرکت نکردم و ارتباط مستقیم هم با رؤسای آنها نداشتم، ولی چنان که گفتم چند نفر از اینها به مسجد ما میآمدند که یکی از آنها مرحوم شهید روستایی است که در دوران دفاعمقدس به جبهه رفت و شهید شد. آنها ساعتها زحمت میکشیدند تا یک نفر بهایی را مسلمان کنند و یا یک نفر مسلمان را که بهاییها به دام انداختهاند از دست آنها نجات بدهند. واقعاً این بچّهها شب و روز زحمت میکشیدند.» «رجبعلی شکوری» یکی دیگر از افرادی است که از آغاز مبارزات انقلابی در سال ۱۳۴۲ همراه با مردم و روحانیون کن در تظاهرات و جلسات عمومی و خصوصی شرکت میکرد و خاطرات فراوانی از این دوران دارد. شکوری که متولد سال ۱۳۲۱ است، بهعنوان یکی از معتمدان محله کن و یکی از اعضای نخستین شورای کن در روزهای انقلاب منشأ خدمات مختلفی به مردم بوده است.
او با بیان اینکه شهید روستایی برای انقلاب زحمات زیادی کشیده، میگوید: «از وقتی که ایشان را شناختم در دستههای سینهزنی و... حضور فعال داشت. آن زمان مرسوم بود که مردم در دستههای سینهزنی بدون پیراهن حاضر میشدند و سینهزنی میکردند. او خیلی روی این مسائل مقید بود. با همکاری چند نفر از اهالی و خیّران کن برای مردم در دستههای سینهزنی پیراهن مشکی دوخت و آورد. او و همنسلانش خطر لامذهبی را که در حال شکلگیری بود، حس میکردند. این در حالی بود که مردم اصولاً درکی از این ماجرا نداشتند.» شکوری ادامه میدهد: «نحوه کار شهید روستایی در جلسات انجمن حجتیه اینطور بود که وقتی میدید جوانان مسلمان در حال جذب به انجمن هستند بعد از جلسات با آنها مینشست و واقعیتها را تبیین میکرد و تحریفاتی را که مطرح شده بود، برای جوانان روشن میکرد. جلسه بعد، وقتی فرد اعتراض میکرد، او را بیرون میانداختند و دیگر راه نمیدادند. این شهید بزرگوار در مواردی هم که حرفهایش تأثیری در فرد نمیکرد سراغ خانوادههایشان میرفت و خطر ورود فرزندشان به انجمن حجتیه را به آنها گوشزد میکرد که معمولاً مؤثر واقع میشد. من این را زمان جنگ از زبان خودشان شنیدم که یکبار متوجه میشوند که پزشکی در یکی از روستاهای کرمانشاه ۳۰۰ مرید پیدا کرده و به نفع بهاییت در حال تبلیغ است. به آنجا میرود و چند جلسه در حضور مردم با این فرد مناظره میکند. در نهایت هم مردم متوجه دروغهای آن فرد میشوند و او را از روستا بیرون میکنند.»
شهید حبیب الله روستایی در میدان جنگ مردم از تازهترین اخبار انقلاب باخبر بودند
کسانی که در انقلاب اسلامی حضور داشتند همین مردمی بودند که در روستاها کشاورزی میکردند یا در شهرها به کارشان مشغول بودند. با اینکه در دهه ۵۰ هنوز شبکههای اجتماعی شکل نگرفته بودند، اما به شکل بسیار قابل تأملی از تازهترین اخبار درگیریها و تظاهرات علیه رژیم ستمشاهی باخبر بودند. حضور در تجمعات و راهپیماییها در کوتاهترین زمان سامان میگرفت و مردم از دور و نزدیک در آنها شرکت میکردند. این از خاطرات مردم روستاهای بالادست غرب تهران پیداست. حاج «شجاع نادعلی» که حالا سن وسالی دارد، کار روزانهاش رسیدگی به امور امامزاده و مسجدجامع باغفیض است. اصالت باغفیضی او موجب شده تا یکی از معتمدان معتبر این محله شود. حاج شجاع متولد سال ۱۳۲۴ است و زمانی که انقلاب شد؛ ۳۳ ساله بود. او به خوبی حوادث سال ۱۳۴۲ را به یاد میآورد و میگوید: «پدرم یکی از مقلدان امام خمینی(ره) بود. سال ۱۳۴۲ فصل گیلاس، مثل همیشه بار میوهها را برداشتیم و رفتیم شهر برای فروش. سهراه طرشت، بازار، حسنآباد یا حوالی میدان شاهپور، محل همیشگی فروش بارهای ما بود. همان سال بود که ماجرای میدان ارگ پیش آمد و «طیب» بلوا کرد. سال ۱۳۴۲ هنوز انقلاب به آن صورت شکل نگرفته بود و عامه مردم به اندازه امروز، امام(ره) را نمیشناختند. اما پدرم در خانه عکس ایشان را داشت.»
مسجد سرآسیاب درمحله کن که پایگاه بسیاری از فعالیت های انقلابیبوده است.
«حمید خانعلی»، یکی از ساکنان روستای امامزاده داود(ع)، میگوید: «شاه به روستاهای بالادست زیاد کار نداشت، چون رفتوآمد به اینجا خیلی سخت بود. یک پاسگاه در سولقان بود که تا مأموران بیایند چند ساعت طول میکشید.» او ادامه میدهد: «بهمن سال ۱۳۵۷ که درگیریها بالا گرفت یک مأمور شبانهروز در کیگا و امامزاده داود(ع) حضور داشت. با این حال، یادم میآید اوایل بهمنماه، زنان کیگایی برای همراه کردن مردم روستا با انقلاب جلو تکیه تجمع کردند و برای انقلاب شعار دادند. از قضا، آن سرباز که خودش هم دل خوشی از رژیم نداشت، مردم را اذیت نکرد. البته زنان کیگا که از چگونگی واکنش آن سرباز خبر نداشتند، شجاعت زیادی برای تجمع به خرج داده بودند.»
شهید عباسعلی ناطق نوری نفر دوم از راست از سنگان تا خیابان انقلاب
«حمیدرضا معصومی» یکی از ساکنان قدیمی روستای سنگان است. وقتی باب صحبت با او در مورد انقلاب اسلامی باز میشود، یاد خاطراتش از ۱۳ آبان ۱۳۵۷ میافتد. میگوید: «من به این دلیل که یکی از دوستانم در خیابان انقلاب زندگی میکرد، زیاد به آنجا میرفتم. معمولاً خودم را به شهرزیبا میرساندم. آنجا هم یک مینیبوسی بود که مردم را تا انقلاب میبرد. شب ۱۳ آبان من مهمان دوستم، حسن احدی، بودم. قرار بود در تظاهراتی که فردایش در میدان انقلاب شکل میگرفت، شرکت کنیم. شنبه حدود ساعت ۱۰ خیلی از دانشجویان در محوطه دانشگاه جمع شده بودند. ما هم خودمان را به دانشگاه رساندیم. نزدیک دانشگاه متوجه شدیم که دود همهجا را گرفته است. خیلیها پراکنده شدند و تیراندازی شروع شد. سربازان از پشت میلهها شروع کردند به سمت دانشجویان تیراندازی کردن. صحنه عجیبی بود؛ مثل میدان جنگ شده بود.» معصومی حرفهایش را اینطور پی میگیرد: «مجروحها را به بیمارستان منتقل کردند. چند ساعت بعد از این اتفاق، مأموران حکومت نظامی به خیابان انقلاب ریختند و بخشی از آن را بستند. ما به سمت خیابان جمهوری(شاه سابق) و فخررازی و ولیعصر(عج) (پهلوی سابق) رفتیم که درگیریها گستردهتر و به خیابانهای اطراف کشیده شد. تا چند هفته محلههای اطراف خیابان انقلاب تحت نظر نیروهای نظامی بود.» او ادامه میدهد: «وقتی درگیریها تمام شد، متوجه شدم دوستم زخمی شده. گویا حین تیراندازیها به او هم تیر خورده بود. خلاصه با هر زحمتی بود، یک ماشین گرفتم و او را تا شهرزیبا آوردم و از آنجا آمدیم سنگان. ۳ ماه در روستای ما ماند. حسن در این مدت به دلیل سوادی که داشت جلساتی در خانه ما برگزار میکرد و علاوه بر اینکه مردم را با اهداف انقلاب آشنا میکرد، سعی