ندگی بی شهادت ریاضت تدریجی برای رسیدن به شهادت است شهدا رابه خاک نسپارید بلکه بریادها بسپارید
تنهایادی که از یاد نمی بریم یاد شهداست
شهید: عبدالغفار کیائی نژاد
تاریخ ولادت: ۱۳۲۷/۱۱/۲
تاریخ شهادت:۱۳۶۴/۱۲/۱۰
محل شهادت: فاو،والفجر۸
عبدالغفار کیائی نژاد در سال ۱۳۲۷ در روستای گلیرد طالقان در یک خانواده مذهبی به دنیا آمد. تا کلاس چهارم ابتدایی در زرنان کرج و بقیه دوران تحصیل را در محله کن گذراند سپس برای اخذ دیپلم به دبیرستان دکتر هوشیار تهران رفته و با وجود مشکلات و سختی های زیادی از جمله دوری راه که با آن درگیر بود در سال ۱۳۴۷ موفق به گرفتن دیپلم رشته طبیعی می شود. سپس به سربازی رفته و دوسال دوره سپاه بهداشت را در شیراز به اتمام رساند. بعد از آن به استخدام بانک ملی درآمد. از ابتدای تشکیل بسیج مستضعفین عضو پایگاه شهید قدرت الله روستایی بود و مسئولیت پذیرش پایگاه را بعهده داشت. وی سه بار عازم جبهه شد و در اعزام آخر و در عملیات والفجر ۸ به درجه رفیع شهادت نائل گردید. جسم مطهرش پس از چند سال در جستجوی گروههای تفحص کشف و به گلزار شهدای کن انتقال پیدا کرد.
🌱یا أیُّهَا النَّبِی إنّا أرسَلناکَ شاهِداً و مُبَشِّراً و نَذیراً و داعِیاً إلَی اللَّهِ بِإذنِهِ و سِراجاً مُنیراً🌱
(احزاب ، آیه ۴۶ - ۴۵)
📸گزارش تصویری از مراسم پرفیض هفتگی دعای توسل یابود شهدای سرافراز عبدالغفار کیائی نژاد،حاج حسین رحیمی،قدرت الله روستایی ،سیدمنصور سیدعلی،محمدرضا اصغری ترکانی،سیدمحمد خراسانی نژاد در جشن مبعث پیامبر اکرم (ص)
🌱یا أیُّهَا النَّبِی إنّا أرسَلناکَ شاهِداً و مُبَشِّراً و نَذیراً و داعِیاً إلَی اللَّهِ بِإذنِهِ و سِراجاً مُنیراً🌱
(احزاب ، آیه ۴۶ - ۴۵)
مراسم پرفیض هفتگی دعای توسل یابود شهدای سرافراز عبدالغفار کیائی نژاد،حاج حسین رحیمی،قدرت الله روستایی ،سیدمنصور سیدعلی،محمدرضا اصغری ترکانی،سیدمحمد خراسانی نژاد در جشن مبعث پیامبر اکرم (ص)
⌚️سه شنبه ۱۰ اسفند،همزمان با نماز مغرب و عشا
🕌کن،محله دارقاضی،مسجد جامع شهدای کن
زندگی بی شهادت ریاضت تدریجی برای رسیدن به شهادت است شهدا رابه خاک نسپارید بلکه بریادها بسپارید
تنهایادی که از یاد نمی بریم یاد شهداست
شهید: محمدرضا اصغری ترکانی
تاریخ ولادت: ۱۳۴۴/۰۶/۲۱
تاریخ شهادت:۱۳۶۲/۱۲/۰۹
محل شهادت: جزیره مجنون،خیبر
بیست و یکم شهریور ۱۳۴۴، در تهران چشم به جهان گشود. پدرش قاسم، کارمند بانک بود و مادرش، شهربانو نام داشت. دانش آموز سوم متوسطه در رشته تجربی بود. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. نهم اسفند ۱۳۶۲، در جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت ترکش به سر شهید شد. برادرانش علی اکبر و علی اصغر نیز شهید شده است.
زندگی بی شهادت ریاضت تدریجی برای رسیدن به شهادت است شهدا رابه خاک نسپارید بلکه بریادها بسپارید
تنهایادی که از یاد نمی بریم یاد شهداست
شهید:قدرت الله روستایی
تاریخ ولادت: ۱۳۳۲/۰۳/۰۲
تاریخ شهادت:۱۳۶۲/۱۲/۰۸
محل شهادت: جزیره مجنون،خیبر
قدرت الله روستایی دوم خردادماه هزار و سیصد و سی و دو در روستای سراب طجر ملایر در خانوادهای مذهبی متولّد شد. او تحصیلات دورۀ ابتدایی را در روستا پشتسر گذاشت و از آنجا که امکانات ادامه تحصیل در مقطع بالاتر در زادگاهش فراهم نبود، از ادامۀ تحصیل بازماند و در کنار خانواده به کار کشاورزی مشغول شد. بعد از مدّتی، برای کار و امرار معاش به تهران عزیمت نمود و به حرفۀ جوشکاری مشغول شد. بعد از چند سال کار، به خدمت سربازی فرا خوانده شد. بعد از یک ماه و نیم از خدمت معاف شد. آنگاه در واحد برق ادارۀ تأسیسات دانشگاه تهران مشغول به فعالیت شد. در سال 1355 تشکیل خانواده داد و ثمرۀ این ازدواج، یک فرزند پسر به نام محمّدرضا است که آن شهید، علاقۀ فراوانی به او داشت. با شروع جنگ تحمیلی، فعالیت خود را در بسیج دانشگاه شروع کرد. در سالهای آغازین جنگ، یکی از برادرانش شهید شد. برادر کوچکش اسدالله که پنج سال از قدرت الله کوچکتر بود در کار نجاری، تعمیر تلویزیون و رادیو استادکار ماهری بود. اسدالله دارای یک فرزند هشت ماهه بود که در تاریخ 17/5/62 در منطقه پیرانشهر و چند ماه زودتر از قدرت الله به شهادت رسید. از این لحظه به بعد قدرت الله هم سعی میکرد فرصت حضور در جبهه را از دست ندهد بعد از چند بار مجروح شدن، عاقبت در تاریخ 8/12/62 ، حین عملیّات خیبر در جزیرۀ مجنون به آرزوی دیرینۀ خود رسید و شهید شد.
زندگی بی شهادت ریاضت تدریجی برای رسیدن به شهادت است شهدا رابه خاک نسپارید بلکه بریادها بسپارید
تنهایادی که از یاد نمی بریم یاد شهداست
شهید جاویدالاثر: حبیبالله حاج ملاحسین
تاریخ ولادت: ۱۳۴۴/۰۵/۰۳
تاریخ شهادت:۱۳۶۲/۱۲/۰۸
محل شهادت: جزیره مجنون،خیبر
گوشه ای از صحبت های مادر شهید
به دنیا که آمد، فکر نمی کردم روزی مرثیه اش را بسرایم. باورم نمی شد روزی به جای این که خودش را در آغوش بکشم، خاطراتش را همدم خود گردانم. از همان ابتدا اخلاقش مرا شیفتة خود کرد. من مادرش بودم؛ اما در مکتب او چیزهایی یاد گرفتم که حالا خودم را شاگرد او م یدانم.مسئولیت، چیزی نبود که او از زیر آن شانه خالی کند. شجاعت، در وجودش موج می زد. خود را برای خدا خالص کرده بود؛ وقتی کاری انجام می داد، گویا جز خدا در این عالم هیچ کس دیگری نبود.
می خواست راهی شود؛ راهی جبهه. دلم رضا نمی داد. با خودم کلنجار می رفتم. به خود می گفتم: زن! جوان تو مثل جوا نهای دیگران است. خون او که
از خون آنها رنگی نتر نیست. ولی چه کنم؟ فرزندم بود. محبتش خانة قلبم را تسخیر کرده بود. می خواست هر طور که شده رضایت قلبی مرا هم به همراه رضایت کتبی بگیرد. در مقابلم ایستاد. لبخندی زد. دو دستش را به دو طرف سرم گذاشت؛ بوس های بر پیشانیم نشاند و گفت: من چند سالی است که در تعمیر گاه مشغول کارم.
گفتم: این چه ربطی به رضایت نامه دارد؟ گفت: خوب بالأخره همان طور که مال انسان زکات دارد، بدن انسان هم زکات دارد. مرا نشاند و خودش هم نشست برگه را از
دستانم گرفت. از خوشحالی سر از پا نم یشناخت. دوباره مرا در آغوش گرفت و بوسة دیگری بر پیشانیم زد. با صدایی که یک دنیا شوق از آن می بارید، گفت:
مادر! هر چه که من دارم فدای تو.او رفت و من سا لهاست که به انتظارش نشسته ام؛ اما نه خبری؛ نه اثری. دوباره لحظة تولدش را به یاد م یآورم. وقتی برای اولین بار او را به دستم دادند و آرزو م یکنم که روزی خودش یا پیکرش را در آغوش بگیرم.
«السلام علیک یا صاحب الزمان (عج)»
🐑 طرح قربانى روز اول ماه شعبان
و تـوزیـع بـیـن خـانـواده هـای آبـرودار
جهت سلامتی حضرت قائم (عج)
و برای رفع بلا و بیماری از کشور عزیزمان
با هر توان مالی در ثواب قربانی سهیم باشید
#ماباهم_میتوانیم
💳همدردی
۶۲۷۳-۸۱۷۰-۱۰۰۹-۸۵۷۶
به نام گروه جهادی شهدای سلمان کن